من هم از کودکی تا جوانی داشتن پدر خشن و عصبی رو تجربه کردم، توی نوجونی خیلی از پدرم متنفر شدم و حس میکردم بزرگترین مشکل این دنیاست و اگه اون نباشه چقدر دنیا جای قشنگیه، درست یادم نمیاد ولی به احتمال زیاد شاید آرزوی مرگشو هم داشتم، اما با بزرگتر شدن هر دوی ما، رابطمون بهتر شد. مخصوصا وقتی خودم پدر شدم و الان رابطه خوبی باهم داریم. اما مادر دلسوز و البته کمی عصبی بود، یعنی موقعه ای که واقعا خرابکاری میکردم عصبی میشد و در نقش حامی ظاهر میشد و میخواست در برابر پدرم لاپوشونی کنه، خیلی وقتها کارهایی که باب میلش نبود رو انجام میدادم ولی حس خیلی بدی از این سرکشی داشتم، در برابر او از درون دوست داشتم مطیع باشم اما از بیرون سرکشی میکردم اما در برابر پدرم برعکس این بود.
امتیاز 5 از 5
0937xxxx041 –
سلام
متاسفانه من۷ساله بودم که مادرم بخاطر برادر کوچیکمان که در سانحه تصادف فوت کردن خودکشی کرد.پدرم نه زیاد مهربان بود نه سرکش معمولی معمولی بود.ولی زن پدرم خیلی اذیت من و برادر کوچکترم کرد و ما باید همه کارهای خونه رو انجام میدادیم و اگه هم انجام میدادیم یه برادر بزرگتر داشتیم به اون میگفت و کتکمان میزد و همیشه ترس از خرابکاری داشتیم و من خودم خیلی آدم خشنی بار اومدم که همیشه توی رویاهام میخواستم حقم رو از همه بگیرم و حتی با همسر و فرزندانم خیلی ارتباط خوبی نمیتوانستم برقرار کنم
امتیاز 5 از 5
0939xxxx744 –
مادر من وسواس پاکی و نجسی داشت که این وسواس به مرور بیشتر شد و به موارد دیگه هم سرایت کرد و من همیشه نگران بودم مبادا کاری انجام بدم که عصبانی بشه. الان خودم هم یه مقدار وسواس دارم مخصوصا در حضور مادرم خیلی حواسم هست چیزی رو جای اشتباهی نذارم، همه چی تمیز باشه، به وسایلش دست نزنم.
یه مورد دیگه هم اینکه وقتی بچه بودم کار اشتباهی که انجام میدادم مادرم میگفت به بابات میگم! با اینکه پدرم هیچوقت با من بدرفتاری نکرده بود و کل عصبانیتش یه تشر زدن بود که اون هم در مورد من انجام نداده بود ولی خیلی از این تهدید مادرم میترسیدم.
امتیاز 5 از 5
0912xxxx103 –
چقدر غم انگیز ودرد ناک هست که بعنوان یک مادر این مطالب و میخونم ،حالا برای رهایی از این رنج و درد چکاری باید انجام داد؟
0916xxxx889 –
من هم از کودکی تا جوانی داشتن پدر خشن و عصبی رو تجربه کردم، توی نوجونی خیلی از پدرم متنفر شدم و حس میکردم بزرگترین مشکل این دنیاست و اگه اون نباشه چقدر دنیا جای قشنگیه، درست یادم نمیاد ولی به احتمال زیاد شاید آرزوی مرگشو هم داشتم، اما با بزرگتر شدن هر دوی ما، رابطمون بهتر شد. مخصوصا وقتی خودم پدر شدم و الان رابطه خوبی باهم داریم. اما مادر دلسوز و البته کمی عصبی بود، یعنی موقعه ای که واقعا خرابکاری میکردم عصبی میشد و در نقش حامی ظاهر میشد و میخواست در برابر پدرم لاپوشونی کنه، خیلی وقتها کارهایی که باب میلش نبود رو انجام میدادم ولی حس خیلی بدی از این سرکشی داشتم، در برابر او از درون دوست داشتم مطیع باشم اما از بیرون سرکشی میکردم اما در برابر پدرم برعکس این بود.
0937xxxx041 –
سلام
متاسفانه من۷ساله بودم که مادرم بخاطر برادر کوچیکمان که در سانحه تصادف فوت کردن خودکشی کرد.پدرم نه زیاد مهربان بود نه سرکش معمولی معمولی بود.ولی زن پدرم خیلی اذیت من و برادر کوچکترم کرد و ما باید همه کارهای خونه رو انجام میدادیم و اگه هم انجام میدادیم یه برادر بزرگتر داشتیم به اون میگفت و کتکمان میزد و همیشه ترس از خرابکاری داشتیم و من خودم خیلی آدم خشنی بار اومدم که همیشه توی رویاهام میخواستم حقم رو از همه بگیرم و حتی با همسر و فرزندانم خیلی ارتباط خوبی نمیتوانستم برقرار کنم
0939xxxx744 –
مادر من وسواس پاکی و نجسی داشت که این وسواس به مرور بیشتر شد و به موارد دیگه هم سرایت کرد و من همیشه نگران بودم مبادا کاری انجام بدم که عصبانی بشه. الان خودم هم یه مقدار وسواس دارم مخصوصا در حضور مادرم خیلی حواسم هست چیزی رو جای اشتباهی نذارم، همه چی تمیز باشه، به وسایلش دست نزنم.
یه مورد دیگه هم اینکه وقتی بچه بودم کار اشتباهی که انجام میدادم مادرم میگفت به بابات میگم! با اینکه پدرم هیچوقت با من بدرفتاری نکرده بود و کل عصبانیتش یه تشر زدن بود که اون هم در مورد من انجام نداده بود ولی خیلی از این تهدید مادرم میترسیدم.
0912xxxx103 –
چقدر غم انگیز ودرد ناک هست که بعنوان یک مادر این مطالب و میخونم ،حالا برای رهایی از این رنج و درد چکاری باید انجام داد؟